کد مطلب:2966 یکشنبه 7 آذر 1389 آمار بازدید:436

نگاهي بر كتاب گفتگوي آرام 3
شبكه ولايت - پاسخ به شبهات ديني

01:54:01

دانلود   19.57 مگابایت
بسم الله الرحمن الرحيم

آقاي غضباني
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت شما بيننندگان گرامي ، همانگونه كه مستحضر هستيد ما با نگاهي بر كتاب گفتگوي آرام در خدمت شما هستيم و از كارشناسي دو پژوهشگر محترم و محقق برجسته مؤمسسه پژوهشي وليعصر و دو تن از شاگردان خاص جناب آيت الله دكتر حسيني قزويني در خصوص اين كتاب به گفتگو مي نشينيم .
اين كتاب را دكتر غامدي نوشتند و ادعا كردند كه در اين كتاب مناظرات كتبي و شفاهي دكتر غامدي و جناب آقاي حسيني قزويني نوشته شده و متأسفانه در بعضي از مطالب اين كتاب تحريفاتي صورت گرفته و لذا ما بر آن شديم كه به ياري اين دو بزرگوار جناب آقاي يزداني و جناب آقاي ابوالقاسمي درباره اين كتاب صحبت كنيم و آن را مورد نقد و بررسي قرار دهيم .
سؤال اول اينكه يكي از مباحثي كه در كتاب گفتگوي آرام آمده و دكتر غامدي ادعا كرده پيامبر اكرم حضرت علي عليه السلام را به جانشيني خودش انتخاب نكرده است و اگر هم اين كار را كرده بود چگونه ميشود كه اصحاب با چنين فردي مخالفت كرده باشند ، طبيعتا شيعيان اين را قبول ندارند و شواهدي دارند كه چنين كاري صورت گرفته و آنها هم مخالفت كرده اند و از آقاي يزداني خواهش ميكنيم براي ما رواياتي را بيان كنند كه اصحاب در زمان پيامبر اكرم هم با شخص مخالفت كرده باشند و از كتب اهل سنت اين روايات براي ما نقل شود ؟
آقاي يزداني
جناب غامدي ادعا كرده كه اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين را انتخاب كرده چگونه ممكن است صحابه با اين قضيه مخالفت كرده باشند و اينگونه سخنش را آغاز ميكند :
« وَ تَضعَمُ الشيعهء أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قَد إختَارَ عَلِياً لِلخِلاَفَهءَ نِيَابَهءً عَنهُ لَكِنِ الصَّحَابَهءُ خَالَفُوا ذَلِكَ وَ هَل يُمكِنَ الصَّحَابَهءَ أَن يُخَالِفُ ذَلِكَ ؟ : شيعيان خيال ميكنند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم علي عليه السلام را به جانشيني خود به نيابت از خداوند انتخاب كرده اما صحابه با آن مخالفت كردند ، آيا ممكن است كه صحابه با چنين چيزي مخالفت كرده باشند ؟ » و حرف پيغمبر را نپذيرفته باشند ؟ پيغمبر انتخاب كرده باشد و صحابه نپذيرفته باشند ؟ و واضح است كه خواستگاه اين شبهه و اين انتقاد تصور نادرستي است كه اهل سنت از صحابه دارند و آنها بر اين باورند كه اگر كسي نام صحابي گرفت و ملقب بر اين نام شد عدالتش قطعي است و كاري بر خلاف فرمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هرگز انجام نخواهد داد و اصلاً تصور اينكه كاري بر خلاف دستورات و فرامين رسول خدا انجام بدهند تصور غلطي است و با يك ديدار و يك ديدن يك لحظه اي و آني با پيامبر اكرم او را صحابي ميدانند .
بي ترديد اگر مواردي يافت شود كه صحابه حتي در زمان رسول خدا بر خلاف فرمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رفتار كردند و كارهائي انجام دادند بي اساس بودن اين شبهه و نادرست بودن اين باور به خودي خود ثابت و روشن خواهد شد .
با سيري كوتاه در كتابهاي معتبر اهل سنت و كتابهاي دست اول آنها و مطالعه تاريخ زندگي اصحاب به موارد متعددي برميخوريم كه صحابه با فرمان آخرين پيامبر اكرم خدا مخالفت و چشم در چشم آن حضرت سخناني گفتند كه واقعاً انسان از بازگوئي آنها خجالت ميكشد و رفتارهائي داشتند كه حتي در اقوام گذشته و يا امت هاي پيشين پيامبران هم كمتر ميتوانيم نمونه هائي از آن و مشابه آن را پيدا كنيم .
اگر همچنين مطلبي ثابت شود اختلاف صحابه درباره يك مسئله قطعاً ثابت خواهد شد كه اختلاف صحابه درباره يك مسئله تأثيري در تعيين مقصود رسول خدا ندارد و خدشه اي بر دلالت حديث غدير وارد نخواهد كرد و ما به نمونه هائي از معتبرترين كتابهاي اهل سنت اشاره ميكنيم كه صحابه صراحتاً و رو در رو با رسول خدا مخالفت كردند و در برابر فرمان حضرت ايستادگي كردند در دقيقاً در سال حجهء الوداع .
يكي از مواردي كه قلب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را جريحه دار كرد و خشم و غضب آن حضرت را برانگيخت سرپيچي صحابه از فرمان رسول خدا در قضيه متعهء الحج بود و در كتابهاي معتبر اهل سنت اين مطلب آمده است كه عرب جاهلي متعهء الحج را در ماههاي حرام يعني رجب و ذي القعده و ذي الحجه و محرم أفجَرُ الفُجُور ميدانستند يعني اگر كسي در آن ماهها احرام براي عمره مي بست ميگفتند بدترين فسق را مرتكب شده و بخاري همين مطلب را از إبن عباس نقل ميكند كه « كَانوُا يَرَونَ أَنَّ العُمرَهءِ فِي أَشهُرِ الحَجّ مِن أَفجَرِ الفُجُور فِي الأَرضِ » .
صحيح بخاري ـ جلد 2 ـ صفحه 567 ـ حديث 1489 كتاب الحج ـ باب التمتع و الإقران و الإفراد بالحج
هدف رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از اعلام حلال بودن عمره حج اين بود كه اين آثار شرك را و اين فكر شرك آلود را از بين ببرد و اين سنّت جاهلي را بهم بزند و به همين منظور رسول خدا دستور دادند كه كسي كه قرباني همراه خود نياورده بمجرد رسيدن به مكه و انجام مناسك بايد از احرام خارج شود و همه كارهائي را كه در زمان احرام بر او حرام بوده تا روز تلبيه بر او حلال است و اين حكم هم موقتي نيست و تا ابد جريان دارد و خروج از احرام لازم و واجب است .
جالب است كه ابوداود سجستاني در سنن خود مينويسد « وَالله مَا أَمَرَ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عائشهء فِي الحَجِّ إِلاَّ لِيَقطَعَ بِذَلِكَ أَمرُ أَهلِ الشِّركِ : رسول خدا عايشه را لباس احرام نپوشاند و با خودش در اين ماه به حج نبرد مگر با اين هدف كه اين امر شرك آلود را از بين ببرد و آن را منهدم كند » .
سنن أبي داود ـ جلد 2 ـ صفحه 24 ـ حديث 1987
حالا چه ارتباطي بين اين سنت جاهلي و بردن شخص عايشه و از بين بردن اين عادت جاهليت وجود داشته است ! سؤالي است كه دوستان اهل سنت بايد پاسخ آن را بما بدهند .
اما متأسفانه صحابه بخاطر اينكه هنوز سنت ها و عادتهاي جاهلي را فراموش نكرده بودند و هنوز بعد از 23 سال از ظهور اسلام نتوانسته بودند سنت هاي جاهلي دل بكنند با اين دستور رسول خدا شديداً مخالفت و در برابر فرمان پيامبر ايستادگي كردند و حتي كار بجائي رسيد كه رسول خدا را مسخره كردند و سخناني گفتند كه عرق شرم را از پيشاني هر مسلماني جاري ميكند .
ابن ماجه قزويني و احمد بن حنبل روايت را اينگونه نقل ميكنند كه از براء بن عازب نقل شده است كه گفت با رسول خدا از مدينه خارج شديم و براي حج احرام بستيم وقتي به مكه رسيديم رسول خدا فرمودند حج خود را عمره قرار دهيد مردم گفتند « يَا رَسُولَ الله قَد أَحرَمنَا بِالحَجِّ فَكَيفَ نَجعَلُهَا العُمرَهء ؟ اي رسول خدا ما براي حج احرام بستيم چگونه آن را عمره قرار دهيم رسول خدا فرمودند بدستور من توجه كنيد و هرچه من گفتم عمل كنيد ولي اصحاب مخالفت كردند « فَرَدُّوا عَلَيهِ وَ قَولَهُ فَغَضِبَ » اصحاب سخن رسول خدا را رد كردند و اينجا بود كه رسول خدا عصباني شد و از آنها جدا شد و به نزد عايشه رفت و عايشه هم غضب را در چهره رسول خدا ديد و گفت چه كسي تو را خشمگين كرده خدا بر او غضب كند « مَن أَغضَبِكَ أَغضَبَهُ اللهُ » رسول خدا فرمودند چگونه خشمگين نباشم درحاليكه به آنها دستور ميدهم ولي آنها فرمانبرداري نميكنند و « وَ مَا لاَ أَغضَبُ وَ أَنَا آمُرُ أَمراً فَلاَ أُتبَع : من دستوري به آنها ميدهم ولي آنها قبول نميكنند » .
اين مطلب در سنن إبن ماجه جلد 2 صفحه 2981 و مسند احمد بن حنبل جلد 4 صفحه 286 آمده است .
اين روايت از نظر سندي هم مشكلي ندارد و حيثمي درباره اين روايت ميگويد : « رَوَاهُ أَبُويَعلَي وَ رِجَالُهُ رِجَالُ الصَّحِيح » ، ابو يعلي حنبلي كه از علماء بزرگ اهل سنت است ، اين روايت را نقل كرده است و ميگويد همه روايانش راويان صحيح بخاري هستند .
مجمع الزوائع ـ جلد 3 ـ صفحه 233
ذهبي هم بعد از نقل اين روايت ميگويد : « هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ مِنَ الأَوَالِي : اين حديث صحيحي است با واسطه هاي كم » . سير علام النبلي ـ جلد 8 ـ صفحه 198
همين روايت در صحيح مسلم نيز آمده اما متاسفانه فقط قسمتهاي آخر روايت نقل شده كه اينگونه از عايشه نقل ميكند كه « فَدَخَلَ عَلَيَّ فَهُوَ غَضبَان فَقُلتُ مَن أَغضَبَكَ يَا رسول الله أدخَلَهُ اللهُ النَّارَ : رسول خدا پيش من آمد در حاليكه خشمگين بود و من گفتم اي رسول خدا چه كسي تو را خشمگين كرده خدا او را وارد آتش جهنم كند » بعد رسول خدا فرمودند : « عَلَي مَا شَعَرتِ أَنِّي أَمَرتِ النَّاسَ بِأَمرٍ وَ إِذَا هُم يَتَرَدَّدُونَ : مگر نميداني كه من مردم را فرمان ميدهم ولي آنها چون و چرا ميكنند و مردد هستند و حرف من را رد ميكنند » .
صحيح مسلم ـ جلد 2 ـ صفحه 879 ـ حديث 1211
طبق اين روايت عايشه صراحتاً صحابه را نفرين ميكند و آنها را مستحق آتش جهنم ميداند و اين يكي از دعاهائي است كه هم شيعه و هم سني آمين خواهند گفت و قطعا به اجابت نيز خواهد رسيد .
غضب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شوخي نيست و خداوند در قرآن ايذاء رسول خدا را در حد ايذاء خودش آورده و فرموده است : « إِِنَّ الَّذِينَ يُؤذُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِي الدُّنيَا وَ الأَخِرَهء وَ أَعَدَّ لَهُم عَذَاباً مُّهِيناً » ( سوره احزاب ـ آيه 57 ) .
تمرد صحابه از فرمان رسول خدا قلب آنحضرت را جريحه دار كرد اما بدتر از آن سخني است كه برخي از صحابه در توجيه اين تمرد ذكر كرده اند كه مسلم نيشابوري در صحيحش بنقل از جابر مينويسد كه رسول خدا در صبح روز چهارم ذي الحجه آمد و به ما دستور داد كه از احرام خارج شويد و به نزد زنانتان برويد بعد ميگويد مردم نزد زنهاي خودشان نرفتند ولي از احرام خارج شدند و بعد از جابر نقل ميكند كه ما گفتيم بين ما و عرفه پنج روز بيشتر فاصله نيست به ما دستور ميدهيد كه با زنان جمع شويم و بعد بسوي عرفه برويم ؟ و بعد جمله زشتي ميگويند كه عرق شرم از پيشاني هر فردي جاري ميشود و ترجمه كردن اين مطلب هم بسيار براي من سخت است « اَمَرَنَا أَن نُخضِي إِلَي نِسَاءِنَا فَنَعطِي عَرَفَهء تَقطِرُ مَذَاكِرُنَا المَنِي : ما بطرف عرفه برويم در حاليكه از آلتهاي ما مني ميچكد » و اين خيلي حرف زشتي است كه در برابر اشرف مخلوقات خداوند زده اند و از اين زشتر اينكه برخي از اصحاب اين عمل را بصورت تصويري مجسم كردند و متأسفانه طبق يك روايت طبق يك ترجمه با دست خود و طبق ترجمه ديگري حتي دست به آلت خود زدند و گفتند ما چگونه بطرف عرفات حركت كنيم درحاليكه از آلت ما مني ميچكد .
الآن براي ما گفتنش خيلي سخت است و زبانمان به لكنت مي افتد ولي اينها چگونه در برابر اشرف مخلوقات خداوند چنين حرفي را زدند واقعاً براي ما جاي تعجب است .
صحيح مسلم ـ جلد 2 ـ صفحه 883 ـ حديث 1216 ـ كتاب الحج ـ باب بيان الوجوه الاحرام
همه اين رواياتي هم كه نقل ميكنيم از صحيح ترين كتابهاي اهل سنت است و بخاري هم همين روايت را نقل ميكند اما مانند عادت هميشگي خودش خشم رسول خدا را از عمل اصحاب و همچنين نفرين عايشه را حذف ميكند و فقط اين قسمت روايت را نقل ميكند كه « فَقَالوُا نَنتَلِقُ إِلَي مِناً وَ ذَكَرُوا أَحَدَنَا يَقتُل : ما بسوي مني رهسپار شويم در حالتيكه از آلت ما مني ميچكد » .
صحيح بخاري ـ جلد 2 ـ صفحه 594 ـ حديث 1568 ـ كتاب الحج ـ باب 81
و البته اينكه چگونه اصحاب تصويري اين مطلب را نشان دادند نقل نكرده است و روايات ديگري هم بخاري نقل كرده در جلد 2 صفحه 885 كه بيش از آن وقت عزيزان را نميگيرم البته ذكر اين نكته هم ضروري است كه رسول خدا نفرموده بودند كه حتماً برويد و با زنانتان خلوت كنيد بلكه فرموده بود همه چيز براي شما حلال است ولي متأسفانه آنها با ذهنيّتي كه داشتند فقط خلوت با زنان را ألم كردند و اين سخنان ناشايست را گفتند .
البته اينها گوشه هائي از اين داستان بود و داستان مفصل را آيت الله قزويني در بحث متعهء الحج مفصلاً بحث كردند و دوستان ميتوانند به منابع آن يا به خود كتاب مراجعه كنند .
آقاي غضباني
آقاي يزداني مقداري از بحث را به شما واگذار كردند و اينكه اين وقايعي كه ايشان پاسخ دادند مقارن با حجهء الوداع بود يعني در سال آخر عمر پيامبر اكرم بوده است آيا قبل از اين و يا بعد از اين اگر نمونه هائي در خود كتب اهل سنت آمده براي ما بيان كنيد ؟
آقاي ابوالقاسمي
مطلبي كه آقاي يزداني متذكر شدند يك ضميمه اي بايد به آن بكنم ، گاهي اوقات كه اين روايات مطرح ميشود ميگويند اينها در حجهء الوداع بوده و عوام الناس زياد حاضر بودند و خيلي به آنها نميشود اعتماد كرد و وقتي قبلش را مطرح كنيم ميگويند در آن سفرها مردم خيلي كامل نشده بودند و بايد به آخر عمر پيامبر نگاه كرد و هر جا ما مطرح ميكنيم يك توجيه برايش ميآورند و اگر چه اين با نفس بحث عدالت صحابه كه قرطبي ميگويد « أَلصَّحَابَهء كُلُّهُم عُدُول أَولِيَاءُ لله أَصفِيَائَهُ مِن خَلقِهِ » قطعاً با اين منافات دارد ولي براي اينكه مشكلات هم برطرف شود آقاي يزداني بحث حجهء الوداع را فرمودند و من هم چند مورد ديگر را عرض ميكنم و نه از عموم صحابه از يك گروه از خواص صحابه تا مشخص شود كه اين شبهه اينطوري كه آقاي غامدي مطرح كرده است صحيح نيست .
يكي از موارد مخالفت صحابه با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در ماجراي روزه گرفتن در سفر است در سال هشتم پيامبر اكرم با اصحابشان براي فتح مكّه عازم شدند و كسانيكه در آن سال براي جهاد مي آيند اهل سنت خيلي برايشان اعتبار قائلند و ميگويند اينها اهل جهاد هستند و از جانشان مايه گذاشتند و ... بايد ببينيم كه اينها چگونه افرادي هستند ، دارند به فتح مكه ميروند سالها با پيامبر اكرم بودند و ميخواهند بروند و بتها را نابود كنند يعني كساني هستند كه ميخواهند به اصطلاح خودشان با جاهليت مبارزه كنند در راه مكه مقداري كه از مدينه بيرون رفتند و به حد ترخص رسيدند به منطقه اي بنام كراهُ الغمين رسيدند در آنجا رسول خدا دستور دادند كه ديگر كسي حق روزه گرفتن ندارد همه روزه ها را افطار بكنيد و خودشان جلوي تمام مردم افطار كردند تا كسي بهانه اي نداشته باشد كه بگويد ما پيامبر اكرم را نديديم كه افطار كند و ... با اينهمه يك عده از صحابه گفتند نه ما ميخواهيم روزه مان را ادامه دهيم و با اينكه پيامبر اكرم فرمودند روزه نگيريد آنها گفتند نه ما ميخواهيم روزه بگيريم و با ايشان مخالفت كردند و تا غروب آفتاب هم بر همان روزه باقي ماندند .
جالبتر اينكه نه فقط مخالفت با پيامبر كردند و رسول خدا بعد از اين ماجرا صريحاً فرمودند « أُولَئِكَ العُصَاهء : آنها سركشان هستند و عاصيان هستند » اگر عزيزان محترم يك مدرك براي اين مطلب ميخواهند ميتوانند به كتاب صحيح مسلم مراجعه كنند در صحيح مسلم روايتي نقل كرده از جابر بن عبد الله « أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم خَرَجَ عَامَ الفَتحِ إِلَي مَكَّهء فِي رَمَضَان فَصَامَ حَتَّي بَلَغَ كُرَاهَ الغَمِينِ فَصَامَ النَّاسَ ثُمَّ دَعَي بِقَدَحٍ مِن مَاء فَرَفَعَهُ حَتَّي نَظَرَ النَّاسُ إِلَيهِ ثُمَّ شَرِبَ فَقِيلَ لَهُ بَعدَ ذَلِكَ إِنَّ بَعضَ النَّاسِ قَد صَامُوا فقال أُولَئِكَ العُصَاهء أُولَئِكَ العُصَاهء : رسول خدا در سال فتح مكه بسمت مكه رفتند در ماه رمضان ( فتح مكه هم در ماه رمضان بود ) صبح كه به راه افتند روزه بودند و به حد ترخص نرسيده بودند روزه اشان را ادامه دادند تا به منطقه كراه الغمين رسيدند و مردم هم با حضرت روزه بودند پس گفتند يك ظرف آب بياوريد و ظرف را بالا آوردند ( اينطوري نبود كه يك مشت آب بگيرند و بخورند بلكه اينكار را انجام دادند تا همه مردم ببينند ) همه مردم نگاه كردند و سپس نوشيدند بعد از آن به حضرت گفتند بعضي از مردم هنوز روزه اند ، شما خورديد اما آنها روزه باقي ماندند حضرت دو مرتبه و يا طبق بعضي از روايات سه مرتبه فرمودند آنها سركشان هستند و آنها سركشان هستند » آيا اينها كه براي جهاد رفته بودند از غير صحابه بودند ؟ آيا منافقين براي جهاد به مدينه آمده بودند ؟ و چگونه آدمهائي بودند ؟
صحيح مسلم ـ جلد 2 ـ صفحه 785 ـ حديث 1114
موضوع ديگر اينكه الآن خود اهل سنت و شيعيان بين خودشان بايد كلاهشان را قاضي كنند كه براي نماز جمعه چگونه آدمهائي ميروند ؟ كساني كه متدين هستند و اهل ديانت و تقوا هستند براي نماز جمعه بيرون ميروند ، كساني كه مقداري تأكيد زيادي بر مستحبات دارند در زمان رسول خدا آن حضرت مشغول نماز جمعه هستند و يك كاروان تجاري وارد مدينه شد و شروع كرد به زدن دف و علامتهائي كه براي وارد شدن اين كاروان تجاري به داخل شهر بود و رسول خدا دارند نماز ميخوانند وسط نماز پشت سر حضرت ايستادند نماز را رها كردند و رفتند نماز را شكستند از وسط نماز براي اينكه به اين كاروان برسند رفتند و اين مطلب نه به بخاري و نه به مسلم و نه به ترمذي و ألباني نيازي ندارد بلكه اين مطلب در قرآن آمده است : « وَ إِذَا رَأَوا تِجَارَهءً أَو لَهَواً انفَضُّوا إِلَيهَا وَ تَرَكُوكَ قَائِماً : وقتي كه تجارتي ببينند و يا سرگرمي ببينند و پيغمبر را در حاليكه قيام به صلاهء كردند و مشغول نماز هستند رها ميكنند » ( سوره جمعه ـ آيه 11 ) آيا مخالفت از اين واضحتر و بيشتر ؟؟؟
اين مطلب را ميتوانند در كتب اهل سنت كه روايات بسياري در اين زمينه نقل شده است .
روايت در صحيح بخاري از جناب جابر بن عبد الله نقل شده كه « أَقبَلَت العِيرٌ يَومَ الجُمُعَهء وَ نَحنُ مَعَ النَّبِي فَطَارَ النَّاس إِلاَّ إِثنَي عَشَرَ رَجُلاً » روز جمعه بود كه يك كارواني رو به مدينه آمد همه مردم قيام كردند شبيه به چشمه اي كه جوشش پيدا ميكند مردم هم به ولوله افتادند و رفتند به غير از دوراده نفر و بعد خداوند اين آيه را نازل كرد كه { وَ إِذَا رَأَوا تِجَارَهءً أَو لَهَواً انفَضُّوا إِلَيهَا وَ تَرَكُوكَ قَائِماً} » .
صحيح بخاري ـ جلد 4 ـ صفحه 1859 ـ حديث 4615 ـ كتاب البيوع ـ باب رأوا تجارهء أو لهوا
و يا روايت ديگري كه ايشان نقل ميكند : « حَدَّثَنَا جَابِر بن عبد الله قَالَ بَينَمَا نَحنُ نُصَلِّي مَعَ النَّبِي إِذ أَخبَرَ عِيرٌ تَحمِلُ طَعَامِهِ فَلتَفَتُوا إِلَيهَا حَتَّي مَا بَقِيَ مَعَ النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم إِلاَّ إِثنَي عَشَرَ رَجُلاً : وسط نماز با پيامبر اكرم بوديم يك كارواني آمد و غذا آورد و به سراغ آن كاروان رفتند تا باقي نماند با پيامبر مگر دوازده نفر » .
صحيح بخاري ـ جلد 1 ـ صفحه 316 ـ حديث 894
مگر مدينه قحطي و گرسنگي آمده بود كه مردم نماز جماعت روز جمعه با پيامبر را رها كردند و رفتند به سراغ خريدن غذا ؟!!
ابن حجر توضيح جالبي داده است و ميگويد حالا شما خيلي اشكال نگيريد كه نماز را رها كردند ، اول نماز كه حاضر بودند حالا آخر نماز رها كردند « تَفَرَّقُوا فِي أَثنَاءِ الصَّلاَهءِ فَأَتَمَّ بِهِم الصَّلاَهءَ الجُمُعَهء فَإِنَّ الإِستِداَمَهء يُقتَفَرُ فِيهَا مَا لاَ يُقتَفَرُ في الإبتداء : اينها وسط نماز متفرق شدند و پيغمبر هم با همان افراد باقي مانده نماز جمعه اش را كامل كرد و حالا در ادامه اگر يك اشكالاتي پيش بيايد اشكالي ندارد مهم اين است كه در آن اول اشكالي پيش نيايد » نماز جمعه پيامبر اكرم به حد نصاب رسيد و پيغمبر هم نماز جمعه را بر قرار كرد و تا الله اكبر را گفت اينها رفتند .
فتح الباري ـ جلد 5 ـ صفحه 316
آيا كسيكه در حضور پيامبر اكرم وسط نماز جمعه و اصلاً ما تصورش را نميتوانيم بكنيم اگر به ما بگويند يكبار در كل عمرتان اجازه داريد يك نماز جمعه را با پيامبر بخوانيد چه احساسي به شما دست خواهد داد ! پيامبري كه بزرگترين مخلوق و اشرف مخلوقات هستند و آنها وسط نماز جمعه به دنبال خريدن غذا ميروند و نماز را رها كنند و بروند و اين واقعاً مطلب بسيار سنگيني است .
نمونه ديگري براي بينندگان محترم عرض كنم تا مشخص شود و يكي از بارزترين مخالفتها مخالفت با رسول خدا در نوشتن وصيت نامه است .
رسول خدا در آن روزهاي آخر فرمودند براي من دوات و قلم بياوريد تا خودم براي شما بنويسم چيزي را كه اگر به آن عمل كنيد بعد از من ديگر گمراه نميشويد ، آيا گمراهي بد چيزي بود كه حاضرين در خانه پيامبر اكرم سر و صدا كردند ؟ روز آخر عمر پيامبر چه كسي مي آيد اطراف پيامبر اكرم را بگيرد ؟ آيا غير از صحابه مي آيند ؟ اگر صحابه نيامدند و منافقين بودند بايد بگوئيم واي به حال اين صحابه كه پيامبرشان را در حال مرض رها كردند تا منافقين بيايند و اطراف ايشان را بگيرند اگر حاضرين از صحابه بودند بايد بگوبند همان صحابه سر و صدا كردند و مانع نوشتن وصيتنامه پيامبر اكرم شدند .
متن روايت از جناب ابن عباس نقل شده كه « أَنَّهُ قَالَ يَومَ الخَمِيسِ وَ مَا يَومَ الخَمِيس ! » روز پنج شنبه بود و چه پنج شنبه اي بود و بعد شروع كرد به گريه كردن و آنقدر گريه كرد كه از اشك چشمانش سنگريزه هاي جلويش تر شد « فَقَالَ إشتَدَّت رَسُولَ الله وَجَئَهُ يَومِ الخَمِيس فَقَالَ إِئتُونِي بِكِتَابٍ أَكتُب لَكُم كِتَاباً لَن تَضَلُّوا بَعدَهُ أَبَداً فَتَنَازَعُوا وَ لاَ يَنبَغِي عِندَ النَّبِي التَّنَازُع فَقَالوُا هَجَرَ رسول الله » روز پنج شنبه درد حضرت از بيماري و يا سمّي كه به ايشان داده بودند ( طبق روايت بخاري ) بيشتر شد و فرمودند براي من كاغذي بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد پس شروع به نزاع كردند سزاوار نيست كه نزد پيامبر خدا دعوا كنيد و كساني كه در آنجا حاضر بودند متأسفانه گفتند رسول خدا زبانم لال هذيان گفت ( اين عين روايت بخاري است ) پيغمبري كه بنص آيه قرآن « وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي ، إِن هُوَ إلاَّ وَحيٌ يُوحَي » ( سوره نجم آيه 3 و 4 ) است ، پس چگونه گفت « هَجَرَ رسول الله » .
صحيح بخاري ـ جلد 3 ـ صفحه 1111 ـ حديث 2888 ـ كتاب الجهاد و السِّيَر ـ باب هَل يُستشفع إلي اهل الذمّهء و معاملتهم
مسلم نيشابوري همين روايت را با مقداري تغيير در صحيحش نقل كرده و به اصطلاح اين روايت « متفق عليه بين البخاري و المسلم » است و حتي اگر يك عده از وهابي ها بخواهند بازي دربياورند و بگويند ما روايت بخاري را قبول نداريم ممكن است اشتباه باشد بخاري و مسلم به تنهائي ممكن است غلط داشته باشد ولي اين روايت متفق است و ابن عباس « أَنَّهُ قَالَ يَومَ الخَمِيسِ وَ مَا يَومَ الخَمِيس ! ثُمَّ جَعَلَ تَصِيلُ دُمُوعُهُ حَتَّي رَأَيتُ عَلَي خَدَّيكَ كَأَنَّهَا نِظَامُ الؤُلؤُء » اينقدر اشك ريخت كه مانند مرواريد از روي گونه هايش اشك سرآزير ميشود « فَقَالَ رَسُولَ الله صلي الله عليه و آله و سلم إِئتُونِي بِالكِتفِ وَ الدَّوَاهءِ أَو اللَّوحِ وَ الدَّوَاهءِ أَكتُب لَكُم كِتَاباً لَن تَضَلُّوا بَعدَهُ أَبَداً فَقَالُوا إِنَّ رَسُولُ الله يَهجُرُ » براي من يك كتف و استخواني و دوات بياوريد و يا تخته و دوات بياوريد تا براي شما نامه اي بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد زبانم لال گفتند پيامبر هذيان ميگويند .
صحيح مسلم ـ جلد 3 ـ جلد 1259ـ حديث 1637ـ كتاب الوصيهء ـ باب الترك الوصيهء لمن عنده شئ
پيامبر اكرم چه ميخواستند بنويسند و اين نكته اگر مطرح شود در اين ايام مناسبت دارد ، پيامبر اكرم چه چيزي ميخواستند بنويسند كه بين صحابه دعوا شد تا بعد مشخص ميشود كه براي چه در ماجراي غدير هم مخالفت كردند .
قَصَّراني از معروف ترين شراح صحيح بخاري و متوفي 923 است و ايشان در كتاب صحيح بخاري بنقل از بعضي از علماء اهل سنت ميگويد : « أَكتُب لَكُم كِتَاباً فِيهِ نَصحَلَ أَئِمَهءَ بَعدِي : يك كتابي ميخواهم براي شما بنويسم نامه اي ميخواهم بنويسم كه تصريح كنم يك يك امامان بعد از من چه كساني هستند » و ايشان روايت دارند كه خلفاء بعد از پيامبر اكرم دوازده تا هستند و نام اين دوازده خليفه را براي شما مشخص كنم .
ارشاد الساري ـ جلد 1 ـ صفحه 207
آقاي كرماني معروف به شمس الأئمه كه شرح صحيح بخاري دارد در الكوكب الدراري جلد 2 صفحه 172 همين مطلب را ميگويد و آقاي احمد امين مصري در كتاب يوم الإسلام صفحه 41 و آقاي نبوي معروفترين شارح صحيح مسلم بر كتابي كه بر صحيح مسلم شرح زده جلد 11 صفحه 90 و آقاي ابن حجر در فتح الباري جلد 1 صفحه 209 و آقاي عيني در عمدهء القاري جلد 2 صفحه 171 و تمامي اينها از بزرگان علماء اهل سنت هستند و ذيل اين مطلب گفتند كه مهم ترين مطلبي كه حضرت ميخواستند بنويسند همين بحث جانشين بوده است و چون مهمترين بحثي كه بعد از پيامبر بين اصحاب سبب اختلاف شد همين جانشيني بوده است و درگيري بين اوس و خزرج در ماجراي سقيفه سر همين جريان بوده است .
آقاي غضباني
از شما يك سؤالي دارم كه خود پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از كون و مكان باخبر بودند بخصوص در مخالفتهائي كه در آينده با ايشان خواهد شد چه بيان و چه هشداري داشتند ؟
آقاي يزداني
علاوه بر مخالفتهائي كه عرض كرديم و توضيح داده شد علاوه بر آنها حتي خود پيامبر خدا از آينده اصحاب و از تغييرها و دگرگوني هاي اعتقادي و روحي آنها و از نافرماني و عدم پذيرش ولايت علي ابن ابيطالب عليه السلام خبر داده و هم اميرالمؤمنين و هم اصحاب را از آن باخبر كردند و اين مطلب هم در كتابهاي معتبر اهل سنت با سند معتبر ذكر شده است .
ابويعلي موصلي در مسندش بنقل از اميرالمؤمنين عليه السلام مينويسد كه همراه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در باغ قدم ميزديم من گفتم عجب باغ زيبائي ! رسول خدا فرمودند باغ تو در بهشت از اين باغ زيباتر است تا اينكه از كنار نه باغ گذشتيم و رسول خدا همين سخن را تكرار كردند و سپس رسول خدا گريه كرد و صداي گريه اش بلند شد ، من سؤال كردم علت گريه شما چيست ؟ فرمودند « ضَقَائِنٌ فِي صُدُورِ أَقوَامٍ لاَ يُبدُونَهَا عَلَيكَ إلاَّ مِن بَعدِي » علت گريه من حسادتها و كينه هائي است كه مردم به تو در دل دارند و الآن آشكار نميكنند اما زماني كه من از دنيا بروم اين حسادتها بروز ميكند و آشكار ميكنند .
مسند ابويعلي ـ جلد 1 ـ صفحه 426 ـ حديث 565
و همين مطلب را بزّال در مسند خود جلد 2 صفحه 293 حديث 716 و إبن حجر در المطالب العاليهء جلد 16 صفحه 101 حديث 3933 و سيوطي در جامع الأحاديث جلد 10 صفحه 337 حديث 2001 نقل كرده است .
و طبراني همين روايت را از ابن عباس نقل ميكند كه ميگويد : من همراه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين عليه السلام از باغي ميگذشتيم كه علي عليه السلام فرمودند عجب باغ زيبائي است و رسول خدا فرمودند باغ تو در بهشت زيباتر از اين است و سپس با دست خود بر سر و محاسن اميرالمؤمنين اشاره كرد و بلند بلند گريه كرد علي عليه السلام از علت گريه سؤال كرد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم : ضَقَائِنٌ فِي صُدُورِ قَومٍ لاَ يُبدُونَهَا لَكَ حَتَّي يَفتَرُونِي » كينه هائي در دل اين مردم هست كه الآن آنها را آشكار نميكنند اما وقتي من از دنيا بروم آنها آشكار ميشود .
معجم كبير ـ جلد 11 ـ صفحه 73 ـ حديث 11084
حاكم نيشابوري در المستدرك علي الصحيحين از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل ميكند « إِنَّ مِمَّا عَهِدَ إِلَيَّ النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم أَنَّ الأُمَّهءَ سَتَقدِرُ بِي بَعدَهُ : از چيزهايي كه رسول خدا بمن فرمودند اين است كه پس از من مردم با حيله گري با تو رفتار ميكنند » و بعد از نقل روايت ميگويد « هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحُ الإِسنَادِ وَ لَم يَخرُجَا » اين حديث سندش صحيح است ولي بخاري و مسلم نقل نكردند .
مستدرك الصحيحين ـ جلد 3 ـ صفحه 150
نه تنها رسول خدا از تمرد اصحاب و غصب خلافت خبر داده بود كه طبق رواياتي كه در صحيح ترين كتابهاي اهل سنت نقل شده ارتداد اصحاب را نيز پيش بيني كرده بود و اينكه اصحاب بعد از آن حضرت مرتد ميشوند و اهل جهنم خواهند شد .
محمد بن اسماعيل بخاري كه صحيح ترين كتاب اهل سنت بعد از قرآن است و در صحّتش نميتوانند شك كنند متوفي 256 در صحيح خود از أبوهريرهء نقل ميكند كه رسول خدا فرمودند در روز قيامت گروهي از اصحابم در كنار حوض بر من وارد ميشوند اما از اطراف حوض دور ميشوند و ميگويم پروردگارا آنها اصحاب من هستند ندا ميرسد كه تو نميداني كه بعد از تو اينها چه كارهائي انجام دادند و چه بدعتهائي انجام دادند و چه اعمالي مرتكب شدند آنها مرتد شده و به گذشته خود برگشتند « إِنَّكَ لاَ عِلمَ لَكَ بِمَا أَحدَثُوا بَعدَك إِنَّهُم إِرتَّدُوا عَلَي أَدبَارِهِمُ القَهقَرَاءِ : آنها مرتد شدند و به گذشته خود كه دوران جاهلي بود بازگشتند » .
صحيح بخاري ـ جلد 5 ـ صفحه 2407 ـ حديث 6213 ـ كتاب الرقاب ـ باب في الحوض ...
و در روايت ديگر تصريح ميكند كه گروه گروه صحابه را مي آورند و همه را دانه دانه بطرف جهنم ميبرند و داخل جهنم مياندازند و از تمام صحابه من جز عده اي انگشت شمار باقي نميماند و بقيه همه وارد جهنم ميشوند « إِنَّهُم إِرتَدُّوا بَعدَكَ عَلَي أَدبَارِهِمُ القَهقَرَاءِ فَلاَ أَرَاهُ يَخلُصُ مِنهُم إلاَّ مِثلُ حَمَلِ النَّعَم : از اين گروه صحابه جز عده كمي خلاص ميشوند كه به اندازه تعداد شتران معدودي است كه از گله رها ميشوند » .
معمولا از يك گله شتر چند تاشان گم ميشوند و راه را گم مكينند ؟ يا 1 يا 2 يا 3 يا 4 يا 5 و از اين اندازه بيشتر نيست .
صحيح بخاري ـ جلد 5 ـ صفحه 2407 ـ حديث 6215 ـ كتاب الرقاب ـ باب في الحوض ...
و جالب اين است كه طبق روايتي كه از ام المؤمنين عايشه نقل شده او نيز اعتقاد داشته كه بعد از پيامبر تمام عرب مرتد شدند . ابن كثير دمشقي سلفي در كتاب معتبر تاريخ البدايهء و النهايهء مينويسد : « أَن عَايِشه قَالَت لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ الله صلي الله عليه و آله و سلم إِرتَدَّ العَرَبُ قَاطِبَهءً وَ أَشرَبَتِ النِّفَاقُ : وقتي كه رسول خدا از دنيا رفت تمام عرب كافر شدند و نفاق آنها را فرا گرفت » .
البدايهء و النهايهء ـ جلد 6 ـ صفحه 304
و حتي محمد بن عبد الوهاب رئيس و بنيان گذار وهابيت در كتاب مفيد المستفيد خودش بنقل از مالك رئيس يكي از مذاهب اهل سنت نقل ميكند كه از ابو هريره نقل ميكند كه ابوهريره اين آيات را ميخواند « إِذَا جَاءَ نَصرُ اللهِ وَ الفَتحِ » بعد ميگفت « وَ الَّذِي نَفسِي بِيَدِهِ إِنَّ النَّاسَ لَيُخرِجُونَ اليَومَ مِن دِينِ اللهِ أَفوَاجَا كَمَا دَخَلَ فِيهِ أَفوَاجَا : قسم به كسيكه جانم در دست اوست مردم آن روز فوج فوج از دين خدا بيرون ميرفتند همانطور كه فوج فوج داخل ميشدند » .
مفيد المستفيد في كفر تارك توحيد ـ جلد 1 ـ صفحه 322 ـ چاپ مطابع الرياض ـ چاپ 1
نتيجه اي كه ما ميگيريم اين است كه تمرد صحابه از فرمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از پذيرش ولايت اميرالمؤمنين اولين تمرد آنها نبوده است بلكه حتي در زمان حيات رسول خدا چشم در چشم رسول خدا و بارها و بارها از فرمان حضرت سرپيچي كردند و بنابراين صِرف اختلاف صحابه و عدالت صحابه نميتواند مانع از اين شود كه آنها غدير را انكار نكنند .
آقاي غضباني
ممكن است با اين بياناتي كه شما فرموديد ممكن است سؤالي در ذهن بعضي از بينندگان وجود بياورد و آن اينكه شيعه همه اصحاب را كافر ميداند و همه را مرتد ميداند ، اين را ما چگونه بايد حل كنيم ؟
آقاي ابوالقاسمي
اولا اين مطالبي كه الآن نقل شده از كتب اهل سنت بوده است و اگر بخواهند چنين اشكالي بگيرند بايد به سراغ علماء خودشان بروند كه آيا چنين رواياتي در كتب ما آمده است ؟ آيا نظر عايشه همسر رسول خدا اين بوده است كه « إِرتَدَّ العَرَبُ قَاطِبَهءً » ؟ آيا اينطور بوده است كه « لَيُخرِجُونَ اليَومَ مِن دِينِ اللهِ أَفوَاجَا » ؟ آيا اينها بوده يا نبوده است ؟ اگر بوده خوب چرا به شيعه اشكال ميگيريد .
ثانياً اصلاً نظر شيعه اين است اگرچه خود آقاي غامدي در كتابش تصريح كرده و اينگونه ميگويد : « وَ مَعنَا هَذَا الكَلاَم أَنَّ جَمِيعَ أَصحَابِهِ قَد أَخطَئُوا إِلاَّ قَلِيلٌ مِنهُم وَ هَذَا القَلِيل هُم مَن كَانُوا عَلَي الحَقِّ وَ لَم يَخطَئُوا بِحَسَبِ ضَئمِ الشِّيعَهء : معناي اين حرفي كه شيعه ميزنند اين است كه همه صحابه اشتباه كردند غير از گروه اندكي و اين گروه اندك بر حق بودند و از ديدگاه شيعه اينها خطا نكردند » .
ديدگاه شيعه چيست ؟ ديدگاه شيعه يك ديدگاه ميانه رو است در گذشته گروه هايي بودند كه كل صحابه را مرتد ميدانستند و يك گروه از خوارج بودند و ما آنها را قبول نداريم ، نه ميگوئيم نظر آقاي قرطبي كه ميگويد همه اهل سنت اجماع دارند كه « أَلصَّحَابَهء كُلُّهُم عُدُول أَولِيَاءُ لله و أَصفِيَائَهُ مِن خَلقِهِ » و اين نظر را هم قبول نداريم بلكه ما به آيات قرآن نگاه ميكنيم كه آيات قرآن هم خودش بين صحابه فرق گذاشته است « لاَ يَستَوِي القَاعِدُونَ مِنَ المُؤمِنِينَ غَيرَ أُولِي الضَّرَرِ وَ المُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللهِ بِأَموَالِهِم وَ أَنفُسِهِم فَضَّلَ اللهُ المُجَاهِدِينَ بِأَموَالِهِم وَ أَنفُسِهِم عَلَي القَاعِدِينَ دَرَجَهءً » ( سوره نساء ـ آيه 95 ) خداوند در جنگ تمام كساني كه به جنگ آمدند خوب هستند و آنهائي كه جهاد كردند و آنهائي كه فرصت جهاد به ايشان نرسيد و نشستند را خداوند با هم يكي نميكند .
خداوند آنهائي كه به جهاد رفتند ثوابشان را بيشتر ميدهد و آنها را با هم مقايسه نميكند چه برسد به اينكه بعضي از صحابه از ميدان جنگ فرار ميكردند و ما فعلاً بحث آنها را مطرح نميكنيم .
باز خداوند در سوره حديد آيه 10 ميفرمايد : « لاَ يَستَوِي مِنكُم مَن أَنفَقَ مِن قَبلِ الفَتحِ وَ قَاتَلَ اُولَئِكَ أَعظَمُ دَرَجَهءً مِنَ الَّذِينَ أَنفَقوُا مِن بَعدُ وَ قَاتَلوُا » دو گروه از صحابه هستند انفاق كردند و اهل جهاد بودند و ميگويد گروهي قبل از فتح مكه و بعد از فتح مكه هستند با هم يكي نيستند بعضي ها مقامشان بالاتر است .
پس حداقل اين مقدار را بايد قبول كنند كه بعضي برتر و بعضي مقامشان پائين تر است .
در بسياري از آيات حتي بعضي از صحابه را ذمّ كرده است و يكي از آياتي كه خيلي واضح است مثلاً ماجراي وليد بن عُقبه است در سوره حجرات آيه 10 فرمود : « إِن جَاءَكُم فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا » كه صريحاً به او گفته است كه او فاسق است و در يكي ديگر از آيات راجع به ماجراي إفك است در سوره نور آيه 11 « إِنَّ الَّذِينَ جَاءُو بِالإِفكِ عُصبَهءٌ مِنكُم لاَ تَحسَبُوهُ شَرًّا لَّكُم بَل هُوَ خَيراً لَّكُم » كسانيكه اين تهمت را به زن پيغمبر زدند و اين إفك را آوردند ( چه ميخواهد عايشه همسر پيامبر باشد و چه ماريه باشد فرقي نميكند ) كسانيكه اين إفك را آوردند يك گروه از خود شما بودند ، خوب اين خود شما چه كساني هستند ؟ خطاب به مسلمانهاست و خطاب به صحابه پيامبر اكرم است ، با اين آيات ميخواهند چه كار كنند ؟!!
اصلا از اين بيشتر در قرآن كريم خداوند خطاب به خود پيامبر اكرم در سوره زمر آيه 65 ميفرمايند : « لَئِن أَشرَكتَ لَيَحبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الخَاسِرِينَ » اي پيامبر اگر شرك بورزي تمام اعمالت تباه ميشود .
و يا در سوره الحاقهء آيه 44 تا 46 ميفرمايد : « وَ لَو تَقَوَّلَ عَلَينَا بَعضَ الأَقَاوِيلِ ، لَأَخَذنَا مِنهُ بِاليَمِينِ ، ثُمَّ لََقَطَعنَا مِنهُ الوَتِينِ » اگر يك سخن دروغ بر ما ببندد ما با قدرت از او مقاماتي را كه داديم ميگرفتيم و رگ قلب او را قطع ميكرديم .
مثل بقيه مردم چطور ما بيائيم و درباره همه صحابه بگوئيم « أَلصَّحَابَهء كُلُّهُم عُدُول أَولِيَاءُ لله و أَصفِيَائَهُ مِن خَلقِهِ » !!! ، براي اينكه مشخص شود ما اين حرفها را ما از خودمان در نمي آوريم و اينها كلام علماء بزرگ شيعه است ، مرحوم شرف الدين عاملي از علماء سرشناس شيعه است و كتابهاي ارزشمندي در باب عقيده نوشته است نظر شيعه را راجع به صحابه مطرح ميكند و ميفرمايد : « إِنَّمَا الوَقَفَ عَليَ رَأيِنَا فِي الصَّحَابَهء عَلِمَ أَنَّهُ أَوسَطُ الأَورَاءِ » كسيكه نظر ما راجع به صحابه بداند ميفهمد كه اين بهترين و ميانه روترين نظر است چون نه تفريط ميكنيم ، تفريط قالياني كه همه صحابه را كافر ميدانند و نه افراط ميكنيم مثل افراط اهل سنتي كه همه را ثقه ميدانند » و بعد نمونه براي اين طرف مي آورد « فَإِنَّ الكَامِلِيَّهءِ وَ مَن كَانَ فِي الغُلُوِّ عَلَي الشَاكِلَتِهِم قَالوُا بِكُفرِ الصَّحَابِهء كَافَّهءً : كامليه و كسانيكه شبيه آنها هستند گفتند همه صحابه كافرند » و از طرف مقابل « وَ قَالَ أَهلُ السُّنَهء بِعِدَالَهءِ كُلِّ فَردٍ مِمَّن سَمِعَ النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم أَو رَأَي مِنَ المُسلِمِين وَ احتَجُّوا بِحَدِيثِ كُلِّ مَن دَباً أَو دَرجَ مِنهُم : اهل سنت هم گفتند هر كسي كه پيامبر را ديده باشد و يا چيزي از پيامبر اكرم شنيد ميشود صحابي و ثقه است و هر كسي كه يك جور صحابه شده ولو يك ثانيه پيامبر را ديده ولو در جنگها در طرف مقابل بوده است بعداً اسلام آورده روايت را از او قبول ميكنند » .
جالب است كه بدانند كه يك شخصي آمد و از استاد ابن ابي الحديد سؤال كرد و گفت : « أَشَهِدُ المُعَاوِيَهء بَدراً ؟ : آيا معاويه در بدر حاضر بود ؟ ميگويد بله حاضر بود ولي در آنطرف ايستاده بود » .
حالا در بعضي از جنگها آنها آنطرف بودند و پيامبر اكرم هم اينطرف بودند و پيامبر يك چيزي فرمودند و اينها هم شنيده اند و بعداً مسلمان شدند و حرف اين افراد را قبول ميكنند ! ولي عقيده ما چيست : « أَمَّا نَحنُ : فَإِنَّ الصُّحبَهءَ بِمُجَرَّدِهَا وَ إِن كَانَت عِندَنَا فَضِيلَهءً جَدِيدَهءً لَكِنَّهَا بِمَا هِيَ وَ مِن حَيثُ هِيَ غَيرُ عَاصِمَهء فَالصَّحَابَهء كَغَيرَهُم مِنَ الرِّجَالِ فيِهِمُ العُدوُلِ وَ فِيهُمُ البُغَاهءِ فِيهِم أَهلُ الجَرَائِمَ مِنَ المُنَافِقِينَ فَنَحنُ نَحتَجُّ بِعُدُولِهِم وَ نَتَوَلَّوهُم فِي الدُّنيَا وَ الآخِرَهء : اما نظر ما ، اگر چه اين خودش في نفسه يك فضيلت گرانقدر است و ما هم دوست داريم كه پيامبر را ببينيم و اگر فضيلت نبود ما اين را دوست نداشتيم اما اين عصمت نمي آورد و اين نيست كه بگوئيد هيچ كار بدي نكرده اند و هيچ خطائي نكردند و آنها هم مثل بقيه مردم هستند و يك عده صحابه عادل هستند كه از بزرگان صحابه اند و علماء صحابه هستند و اولياء خداوندند و به تعبير پيامبر اكرم در بينشان سركشان هستند ( و طبق روايتي كه قبل خوانديم عُصاهء در بينشان هستند ) و بينشان يك عده اهل كارهاي ناپسند هستند و اهل جريمه و به اصطلاح اهل گناهان بزرگ هستند از منافقين و يك عده هم مجهول الحال هستند ما اگر فهميديم يك شخصي عادل است و مورد اطمينان و ثقه است حرف او را قبول ميكنيم و در دنيا و آخرت هم او را دوست داريم » .
اما كسانيكه بر حضرت علي شوريدند ، كسانيكه بر برادر پيامبر شوريدند و كسانيكه اهل جرائم بودند مثل : « إبن هند ( معاويه ) و إبن نابغهء ( عمر و عاص ) و إبن زرقان ( مروان ) و وليد بن عتبه و أَمثَالِهِم فَلاَ كَرَامَهءَ لَهُم وَ لاَ وَزنَ لِحَدِيثِهِم » و ما هيچ كرامتي براي آنها قائل نيستيم و ارزشي براي گفتارشان قائل نيستيم » حالا آقاي معاويه بيايد و بگوئيد من چنين سخني از پيامبر شنيدم ، در حايكه تو چندين جنگ با ايشان داشتي و با وصي پيامبر جنگيدي حالا مي آئي و حديث از پيامبر بر ضد اميرالمؤمنين نقل ميكني ؟! اين روايت اصلاً قبول نميشود و يا مثل آن فردي كه آمد و روايت نقل كرد كه من خدا را شاهد ميگيرم كه از پيامبر شنيدم كه يكي از اصحاب من در مدينه سبب فاجعه ميشود و علي در مدينه سبب فاجعه شد ! آيا ما بايد بيائيم و روايتهاي ايشان را قبول كنيم ؟! و يا آن روايتي كه در صحيح بخاري نقل كردند كه پيامبر آمد و براي صبح حضرت علي را بيدار كند و حضرت علي خواب ماند و آيه نازل شد « وَ كَانَ الإِنسَانِ أَكبَرُ شَيءٍ الجَمَاعَهء » بايد پرسيد اين روايت چيست كه شما توهين به حضرت علي در صحيح بخاري نوشتيد ؟ اگر بخواهيد هر كسي كه برايتان روايت نقل كرد بمجرد اينكه صحابه بود قبول كنيد خوب همين مصيبت ميشود كه اينگونه روايتها را قبول ميكنيد و روايت ديگري نقل كردند كه نعوذ بالله پيامبر را ديدم كه ايستاده بول كرد ، اين را هم قبول ميكنيد .
« وَ الكِتَاب وَ السُّنَهء بَينَنَا عَلَي هَذَا رَأيِ فِي حَمَلَهءِ الحَدِيثِ : كتاب و سنت هم بين ما هست و نظر ما راجع به صحابه اي است كه حاملان حديث بودند » .
قرآن بعضي از صحابه را رد كرده و ماهم قبول داريم و حرف كراميه را قبول نداريم كه همه را مرتد بدانند و حرف اهل سنت را نميزنيم كه همه آنها خوب هستند « كَمَا هُوَ مُفَسِّرٌ فِي مَضمُونِهِ مِن أُصُولِ الفِقهِ » .
اگر عزيزان ميخواهند مراجعه كنند اين مطلب در كتاب أجود مسائل جار الله صفحه 14 نوشته جناب آقاي شرف الدين عاملي آمده است .
بنابراين طبق اين مطالبيكه گذشت بايد يك دسته بندي بكنم كه ما صحابه را سه گروه ميدانيم گروه اول همان افراد پاك سرشتي هستند كه با بخطر انداختن جانشان به پيامبر ايمان آوردند و با خون دل و تلاش اسلام را از آن نهال نوپا به اين درخت تنومند رساندند و در جنگها فرار نكردند و صدايشان را بر پيامبر بلند نكردند و حرفهاي پيامبر را قبول كردند و اينجور افراد را ما قبول داريم و همانهائي كه خداوند مدحشان ميكنند و در سوره فتح آيه 29 ميفرمايد : « مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذِينِ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَينَهُم تَرَاهُم رُكَّعاً سُجَّداً يَبتَغُونَ فَضلاً مِنَ اللهِ وَ رِضوَاناً سِيماَهُم فِي وُجُوهِهِم مِن أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلَهُم فِي التَّورَاهءِ وَ مَثَلَهُم فِي الإِنجِيلِ كَزَرعٍ أَخرَجَ شَطـَهُ فَأَزَرَهُ فَاستَغلَظَ فَاستَوَي عَلَي سُوقِهِ يُعجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الكُّفَارَ وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلوُا الصَّالِحَاتِ مِنهُم مَغفِرَهءً وَ أَجراً عَظِيماً » .
ما هم اين آيه را قبول داريم اما ما « نُؤمِنُ بِبَعضٍ وَ نَكفُرُ بِبَعضٍ » ( سوره نساء 150 ) نيستيم ما هر دو تا را قبول ميكنيم و ميگوئيم اگر اين آيات را ميخوانيد آن آيات طرف مقابل را هم بايد بخوانيد ايا واقعاً همه صحابه اين خصوصيات را داشتند و همه آنها « أَشِدَّاءُ عَلَي الكُفَّارِ » بودند و همه « رُحَمَاءُ بَينَهُم » بودند چه « رُحَمَاءُ بَينَهُم » كه فقط در يك جنگ بين آنها سي هزار نفر كشته شد ؟ قطعاً اين در مورد همه صحابه نيست و لذا در آخر آيه ميفرمايد « عَمِلوُا الصَّالِحَاتِ مِنهُم » پس به همه وعده مغفرت و اجر عظيم نميدهد .
رواياتي كه استدلال ميكنند كه در نهج البلاغه و يا ديگر كتب شيعه آمده كه اهل بيت صحابه را مدح ميكنند ؟ بله ما هم قبول داريم كه اهل بيت صحابه را مدح كردند ولي كدام گروه از صحابه ! صحابه اي كه اين خصوصيتها را داشتند و اينها افرادي هستند در قلّه كمال و در اوج وثاقت كه هيچ ترديدي به آنها نميشود كرد چه گروههايي بودند : 1ـ كسانيكه در زمان رسول خدا به شهادت رسيدند و تعداد كمي نبودند و گروه زيادي بودند در روايتهاي مختلف حداقل دويست و پنجاه و نه نفر بنام ذكر شدند كه در جنگهاي پيامبر شهيد شدند و عزيزان ميتوانند به كتاب رحمهء للعالمين سيرهء الأمّي تأليف جناب آقاي قاضي محمد سلمان المنصور فوري مراجعه كنند كه در دار سلام چاپ رياض موجود است .
2ـ گروه دوم كسانيكه به شهادت نرسيدند اما در زمان رسول خدا با ايمان از دنيا رفتند و قبرستان بقيع كه پيامبر در زمان حيات خودش به آنجا ميرفت و براي مرده ها طلب آمرزش ميكرد و به زيارت قبورشان ميرفت آيا تعداد اندكي بودند ؟ آيا كم بودند ؟ ما آنها را جزء مؤمنين ميدانيم ؟
3ـ گروه سوم كسانيكه بعد از رسول خدا در اعتقاد به امامت حضرت علي عليه السلام ثابت ماندند و ترديدي نكردند و به فرمان پيامبر اكرم عمل كردند و اين گروه اگر چه در مدينه اندك بودند چون بيرون از مدينه و راههاي دور زياد بودند و تا وقتي خبر رحلت برسد و بيايند دفاع كنند مدتها گذشته است ، كسانيه در مدينه بودند انگشت شمار بودند ولي شيعيان آنها را به عنوان افراد بسيار جليل القدر ميشناسند .
آقاي محمد كُرد علي كه يكي از علماء اهل سنت است در كتاب غدهء الشام جلد 5 صفحه 250 نام چند نفر از اين افراد را ميبرد : جناب سلمان ، ابوذر ، ابوسعيد خذري ، عمار ياسر ، حذيفهء بن يمان ، ابو ايوب انصاري ، خالد بن سعيد و قيس بن سهل .
آقاي صبحي صالح كه از علماء اهل سنت است در كتاب النظم الإسلاميهء صفحه 96 نام چند نفر ديگر را اضافه ميكند : مقداد بن أسود ، جابر بن عبد الله ، أبي بن كعب ، ابو طفيل ، عامر بن واصلهء ، عباس بن عبد المطلب و جميع فرزندان عباس عموي پيامبر اكرم و گروه ديگري هم كه اسمشان نيامده و جدا از كسانيكه بيرون از مدينه بودند .
يك عده از اهل مدينه و تعداد زيادي بعد از خود پيامبر دوباره وقتي ديدند كه اين چيزي كه الآن مي بينند فرمان پيامبر نيست دوباره به سمت اميرالمؤمنين برگشتند و نمونه براي شما مي آورم ، كسانيكه در جنگ جمل از اميرالمؤمنين دفاع كرددند و كسانيكه در اين مدت برگشتند و از دنيا رفتند نامشان نيامده است و اين گروه زيادي در همين دوره از دنيا رفتند و خيلي از كسانيه با عثمان و يا با عمر مخالفت كردند و در چند جلسه قبل عرض كرديم كه روايت است كه عموم مردم با بخلافت رسيدن عمر مخال بودند و اينها هم از صحابه بودند و كسانيكه با عثمان مخالفت كردند از دنيا رفتند و حالا كسانيكه فقط زنده ماندند در زمان جنگهاي اميرالمؤمنين و در جنگها از اميرالمؤمنين دفاع كردند .
در جنگ جمل به گفته علماء شيعه هزار و پانصد نفر و به گفته علماء اهل سنت هشتصد نفر از صحابه از اميرالمؤمنين دفاع كردند و شيخ طوسي و قاضي نعمان مغربي مينويسند : « شَهِدَ مَعَ عَلِي يَومَ الجَمَلِ ثَمَانُونَ مِن أَهلِ البَدرِ وَ أَلف وَ خَمسمِئَهء مِن أَصحَابِ رَسُولِ اللهِ : همراه حضرت علي عليه السلام در روز جمل هشتاد تا بدري بودند و هزار و پانصد نفر از اصحاب رسول خدا بودند » .
عزيزان ميتوانند به كتاب شرح الأخبار آقاي ابوحنيفه نعمان بن محمد شيعي جلد 1 صفحه 401 و همچنين به كتاب أمالي شيخ طوسي صفحه 727 مراجعه كنند و از اهل سنت ذهبي از سعيد بن جبير نقل ميكند : « كَانَ مَعَ عَلِي يَومَ الوَقَعَهءِ مِنَ الجَمَل ثَمَانمِئَهء مِن الأَنصَارِ وَ أَربَعمِئَهء مِمَّن شَهِدُوا بَيعَهءِ الرِّضوَانِ : هشتصد نفر از انصار بودند و چهارصد نفر از اهل بيعت رضوان بودند » و همچنين مطلب بن زياد از سُدّي « شَهِدَ مَعَ عَلي يَومَ الجَمَل مِئَهء وَ ثَلاثُون بَدرِيّهء : صد و سي نفر بدري و هفتصد نفر از ساير اصحاب » .
تاريخ الاسلام ذهبي ـ جلد 3 ـ صفحه 484
پس گروه اول شهداء زمان پيامبر اكرم و كسانيكه در زمان پيامبر اكرم با ايمان از دنيا رفتند و كسانيكه بر اعتقاد به ولايت اميرالمؤمنين باقي ماندند و كسانيكه در جنگ جمل مدافع بودند و كسانيكه در جنگ صفّين مدافع بودند .
مسعودي عبارتي دارد كه ميفرمايد : « كَانَ مِمَّن شَهِدَ الصِفِّينِ مَعَ عَلي مِن أَصحَابِ البَدرِ سَبعَ وَ ثَمَانُونَ رَجُلا ً: هشتاد و هفت نفر از اهل بدر با حضرت علي بودند » از مهاجر چقدر و از انصار چقدر « وَ كَانَ جَمِيعَ مَن شَهِدَ مَعَهُ مِنَ الصَّحَابَهء أَلفَينِ وَ ثَمَانمِئَهء : مجموع اينها دو هزار و هشتصد نفر بودند » .
مروج الذهب ـ جلد 2 ـ صفحه 361
اين گروه اول مؤمنين بودند و گروه دوم همان كسانيكه آيه « إِن جَاءَكُم فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا » راجع به آنها نازل شد و گروهي كه قلبشان دچار بيماري بود و اين كسانيكه قلبشان دچار بيماري است در بعضي جاها جدا از منافقين هستند و كساني اند كه ميل به كارهاي نادرست داشتند و با اصل دين مخالف نبودند ولي ميل به كارهاي نادرست داشتند همچنين كسانيكه پيامبر را اذيت كردند و همانطور كه عرض كرديم برخي از آنها ميخواستند بعد از پيامبر اكرم با همسر ايشان ازدواج كنند و خداوند در قرآن آنها را لعنت كرد : « إِِنَّ الَّذِينَ يُؤذُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِي الدُّنيَا وَ الأَخِرَهء وَ أَعَدَّ لَهُم عَذَاباً مُّهِيناً » ( سوره احزاب ـ آيه 57 ) .
با حكمي كه خداوند متعال صادر فرمود نقش اينها را بيان كرد ، پس گروه دوم فسّاق و كسانيكه در دلشان مرض بود و گروه سوم منافقين بودند كه ميخواستند ريشه اسلام را بكنند و آنها كساني بودند كه در زماني كه خلفاء كشور گشائي كردند و اموال زيادي از همه جا سرازير شد به كشوها اسلامي اينها با اين اموالي كه بدستشان رسيد بسيار كارهاي ناشايستي انجام دادند و خيلي از آنها كساني بودند كه در فتح مكه و يا در جاهاي ديگر با شمشير حضرت علي عليه السلام اسلام آورده بودند لذا خداوند در سوره توبه آيه 101 ميفرمايد : « وَ مِمَّن حَولَكُم مِنَ الأَعرَابِ مُنَافِقُونَ وَ مِن أَهلِ المَدِينَهءِ مَرَدُوا عَلَي النِّفَاقِ لاَ تَعلَمُهُم نَحنُ نَعلَمُهُم : گروهي زيادي از اعراب و بيابان نشين هاي اطراف مدينه منافق هستند و از خود مدينه هم منافق هستند » آيا مسلمان داخل شهر مدينه ميشود كه پيامبر اكرم را نديده باشند ؟ ممكن است پيامبر اكرم را نديده باشد ؟ طبق تعريف آقاي بخاري نام صحابي بر او صدق ميكند .
بنابراين عقيده شيعه اين شد كه صحابه سه گروه هستند : گروه اول عادل و اهل بهشت و گروه دوم فاسق و كسانيكه در دلشان مرض است و گروه سوم منافقين و اينها اگر مشخص باشند طبق آن چيزي كه از آنها ميدانيم برخورد ميكنيم و اگر هم مشخص نبود در موردشان سكوت ميكنيم و رواياتشان را مورد قبول قرار نخواهيم داد .
سؤال يكي از بينندگان :
يكي از استدلالي كه در سقيفه بني ساعده در ردّ ولايت اميرالمؤمنين توسط ابوعبيده جراح مطرح شد اين بود كه علي عليه السلام جوان است و تجربه عامه را ندارد و اين موضوع ما را به ياد حرف شبكه ظلمت انداخت كه شما را مسخره كردند و ناگفته نماند كه اين ابوعبيده فرد پيچيده اي بود كه من نتوانستم درباره او اطلاعاتي بدست آوردم و از ستون پنجم دشمن و سرشاخه منافقين بود اگر ميشود توضيحي درباره اين فرد بفرمائيد ؟
پاسخ آقاي يزداني :
درباره ابوعبيده جراح نميتوان در يك جلسه بحث كرد و ايشان از كساني بودند كه صحيفه ملعونه را نوشتند و جراح هم يعني كسيكه گور كن است و كارش كندن گور و قبر است ولي وقتي پيامبر از دنيا رفت براي دفن پيامبر نيامد و به همين دليل قبر كن انصار آمد و براي پيامبر قبري حفر كرد و عمر هم درباره او گفته كه اگر ابوعبيده زنده ميبود او را خليفه ميكردم ولي مطلبي درباره ابوعبيده است كه بايد در برنامه اي جدا درباره او و خالد بن وليد و كساني كه در سقيفه همكاري كردند بحث شود و يكي از كسانيكه در سقيفه به ابوبكر كمك كرد همين ابوعبيده بود و در بخلافت رسيدن ابوبكر واقعاً نقش اساسي داشت.
سؤال يكي از بينندگان :
در منابع شيعه آمده است كه اولين شخصي كه با ابوبكر بيعت كرد پيرمردي به نام حارث بود كه بعد از بيعت گفت : يوم بيوم الآدم ، اين به چه معناست ؟
پاسخ آقاي يزداني :
من روايتي در اين باره از كتابهاي اهل سنت نديده ام و علامه طبرسي در كتاب شريف الاحتجاج در بخش حديثي كه از سليم بن قيس نقل ميكند كه سلمان فارسي ميگويد هنگام غسل پيامبر اكرم جريان را بگوش اميرالمؤمنين رساندم كه الآن ابوبكر بر منبر نشست و مردم با او بيعت ميكنند حضرت علي سؤال كرد اي سلمان آيا دانستي كه نخستين كسيكه با ابوبكر بيعت كرد چه كسي بود ؟ سلمان گفت نه فقط ديدم كه در سقيفه بني ساعده اولين كسيكه با ابوبكر بيعت كرد يك پيرمردي محاسن سفيدي بود كه اسمش بشير بن سعد بود كه اميرالمؤمنين فرمودند منظور من اين نبود آيا متوجه شدي كه وقتي ابوبكر بر منبر بالا رفت نخستين فردي كه با او بيعت كرد چه كسي بود ؟ گفتم نه متوجه نشدم ولي بخاطر دارم كه پيرمردي عصا بدست بود كه در پييشاني اش اثر سجده داشت درحاليكه لباسهاي خود را جمع كرده بود از منبر بالا رفت و با حالت گريه اين مطلب را گفت كه خدايا شكر كه مرا زنده نگه داشت تا اينكه تو را در اين مكان بر منبر پيامبر ديدم دست خود را بگشا تا با تو بيعت كنم و با ابوبكر اولين فردي كه بر منبر بيعت كرد همين فرد بود و بعد اميرالمؤمنين فرمودند اي سلمان نفميدي او كه بود ؟ گفتم نه ولي از لحن كلامش ناراحت شدم گويا از مرگ پيامبر اكرم خوشحال بود اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمودند او ابليس ملعون بود و پيامبر بمن گفته بود كه در روز غدير خم كه مرا بدستور خداوند به مقام خلافت نصب و تعيين فرمود و درباره ام فرمود آنچه را كه لازم بود ... و بعد بمن گفت ابليس و يارانش در آنجا حاضر بودند و به هم ميگفتند كه اين امّت پيوسته در هدايتند و از هر گمراهي محفوظند و به همين دليل هيچ راه نفوذي نخواهيم داشت و وقتي كه ابوبكر بر منبر نشست همه آنها خوشحال شدند و پيامبر بمن فرمودند كه اولين كسيكه با ابوبكر بيعت خواهد كرد ابليس ملعون است .
البته اين روايت سند ندارد و معتبر هم نيست و بصورت مرسل نقل شده ولي ايشان نقل كردند .
الإحتجاج ـ جلد 1 ـ صفحه 38


سؤال يكي از بينندگان :
در كتاب رد بين الفرق نوشته ابو منصور عبد القاهر بغدادي حديثي نقل كردند كه به ابوهريره منتهي ميشود كه پيامبر اكرم فرمودند : يهوديان به 71 و ترسايان به 72 و پيروان من به 73 گروه تقسيم ميشود و يك گروه در بهشت و بقيه در آتش جهنم هستند بعد نويسنده كتاب مي آيد و اهل سنت را يك فرقه معرفي ميكند اما فرقه شيعه را مختلف تقسيم ميكند ، در اين باره توضيح دهيد كه آيا پيامبر اكرم در مورد گروه ناجي توضيحي ندادند ؟
پاسخ آقاي ابوالقاسمي :
من در ابتدا اصل روايت را و اينكه آيا اين روايت مورد قبول اهل سنت است بيان ميكنم در كتاب سنن ابن ماجه جلد 2 صفحه 1322 حديث 3993 اين روايت آمده كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده : « إِنَّ بَنِي إِسرَائِيل إِفتَرَقَت عَلَي إِحدَي وَ سَبعِين فِرقَهء وَ إِنَّ أُمَّتِي سَتَفتَرِقُ عَلَي ثِنتَينِ وَ سَبعِينَ فِرقَهء وَ كُلُّهَا فِي النَّارِ إِلاَّ الوَاحِدَهء : بني اسرائيل 71 فرقه شدند و امت من 72 فرقه خواهند شد همه در آتشند غير از يك گروه » .
همين روايت را ألباني در كتاب ظلال الجنهء جلد 1 صفحه 27 آورده و اصل اين مضمون را مورد تأييد قرار داده و گفته اين روايت شش سند دارد « وَ الحَدِيثِ صَحِيحٌ قَطعاً وَ لَهُ سِتَّهءُ طُرُق أُخرَي وَ الشَّوَاهِدَ عَن جَمعٍ مِن الصَّحَابَهء : اين روايت قطعا صحيح است و هيچ مشكلي ندارد و بغير از اين سند شش سند ديگر دارد و يك شواهدي از گروهي از صحابه راجع به اين مطلب نقل شده است » .
همچنين ترمذي شبيه اين روايت را در سنن ترمذي جلد 5 صفحه 2641 نقل كرده است .
حالا اين فرقه ناجيه چه كساني هستند ؟ اشاعره گفتند فقط ما فرقه ناجي هستيم و غير از ما هيچكس فرقه ناجيه نيست قاضي عطاء الدين ايجي از بزرگان اهل سنت در كتاب المواقف كه يكي از كتابهاي معروف او است جلد 3 صفحه 718 گفته است : « وَ أَمَّا الفِرقَهءُ المُستَثنَي هُمُ الَّذِينَ أَنَا عَلَيهِ وَ أَصحَابِي فَهُمُ الأَشَاعِرَهء وَ السَّلف مِنَ المُحَدِّثين وَ أَهلَ السُّنَّهء وَ الجَّمَاعَهء : آن فرقه اي كه استثناء شدند آن گروهي كه پيغمبر و اصحاب هستند و آنها اشعري ها و سلف و اهل سنت و جماعت هستند » و ميگويند ما فرقه ناجيه هستيم .
بُرَيقَهءُ المحموديّهء ـ جلد 1 ـ صفحه 388
طرفداران احمد بن حنبل فقط خودشان را فرقه ناجيه ميدانستند و آقاي صفاريني نقل ميكند : « أَهلُ السُّنَهء وَ الجَمَاعَهء ثَلاَثُ فِرَق الأَثَرِيَّهء وَ الأَشعَرِيَّهء وَ مَاتُرِيدِيِّه » يك گروه اثري هستند كه رهبرشان احمد بن حنبل است و يك گروه رهبرشان ابوالحسن أشعري است و يك گروه ما تريدي هستند و بعد در ادامه ميگويد « قَالَ بَعضُ العُلَمَاءِ هُم يَعنِي فِرقَهءُ النَّاجِيَهء أَهلُ الحَدِيثِ يَعنِي الأَثَرِيَّهء : اهل حديث هستند كه فرقه ناجيه هستند يعني طرفداران احمد بن حنبل » و بقيه اهل نجات نيستند .
لوامع الانهار البهيئهء ـ جلد 1 ـ صفحه 73 تا 76
باز ابومظفر صمعاني شبيه همين مطلب را دارد كه اهل حديث فرقه ناجيه هستند در كتاب الإنتصار لأصحاب الحديث جلد 1 صفحه 44 .
زيديه گفته اند ما فرقه ناجيه هستيم و از طرف مقابل گفتند اهل قياس و طرفداران ابوحنيفه كه الآن طرفداران زيادي در سرتاسر دنيا دارد و طبيعتاً بزرگترين مذهب اهل سنت حنفي ها هستند چون در كشورهاي پرجمعيت هستند گفته اند طرفداران ابوحنيفه و اهل قياس همگي اهل جنهم هستند و اين را ما نگفتيم بلكه اهل سنت گفتند و حاكم نيشابوري در كتاب المستدرك جلد 4 صفحه 477 حديث 8325 روايت نقل ميكند از پيامبر كه امت من بر هفتاد و خرده اي گروه تقسيم ميشوند و بزرگترين آنها « أَعظَمَهُم فِرقَهءُ قَومٍ يُقِيسُونَ الأُمُورِ بِرَأيِهِم وَ يُحَرِّمُونَ الحَلاَلِ وَ يُحَلِّلوُنَ الحَرَامِ » و بعد در ادامه ميگويد : « هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ عَلي شَرطِ الشِّيخِين » اين را حاكم نيشابوري نقل كرده است ، ميخواهند چكارش كنند ؟
آقاي طبراني شبيه به همين روايت را در المعجم الكبير جلد 18 صفحه 50 و آقاي حيثمي هم در مجمع الزوائد جلد 1 صفحه 179 بعد از نقل روايت ميگويد تمام راويانش صحيح هستند .
بنابراين اينها خودشان با هم درگيري و خلاف دارند و جنگهاي بسيار زيادي بين گروه هاي مختلف اهل سنت صورت گرفته است و مثلاً گفته اند هر كس حنبلي نيست كافر است و ذهبي در كتاب تاريخ الاسلام جلد 29 صفحه 303 و در كتاب سير علام النبلي جلد 17 صفحه 625 اين مطلب را نقل كرده است .
خطيب و عالم مشهور حنبلي علناً بالاي منبر گفت « مَن لَم يَكُن حَنبَلِياً فَلَيسَ بِمُسلِم : كسيكه حنبلي نباشد اصلاً مسلمان نيست » چه برسد بخواهد جزء فرقه ناجيه باشد و از طرف ديگر ابن اثير جزري در كتاب القادر في التاريخ در جلد 8 صفحه 428 گفته است : « ذِكرُ الفتنهء بَينَ الشَّافِعِي وَ الحَنَابِلِه : درگيري بين شافعي ها و حنبلي ها » يك درگيري طولاني را مطرح ميكند و ميگويد اينها كافر شدند و آنها هم كافر شدند و جالب است كه عبارت ميگويد طرفداران شافعي ميگفتند « وَاللهُ مَا كَفَرَ أَحمَد وَلَكِن أَصحَابَهُ كَفَرُوا » خود احمد بن حنبل كافر نشده بلكه طرفداران او كافر شدند شبيه به اين آيه قرآن كه در سوره بقره آيه 102 فرمود : « وَ مَا كَفَرَ سُلَيمَان وَلَكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا » و به همين آيه تشبيه ميكردند و آقاي نويري هم همين ماجرا را در كتاب نهايهء الأمر جلد 23 صفحه 141 نقل ميكند .
ابن خلّكان ميگويد يك كشتار شديدي اتفاق افتاد وفياهء الأعيان جلد 3 صفحه 208 : « وَ جَرَي لَهُ مَعَ الحَنَابِلِه خِصَامٌ بِسَبَبِ الإِعتِقَاد وَ انتَهَ الأَمر إِلَي فِتنَهءٍ قَتَلَت فِيهَا جَمَاعَهءٌ مِنَ الفَرِيقَينِ : درگيري ها بسبب اعتقاد با حنبلي رخ داد و عده اي از دو گروه كشته شدند » .
شما همديگر را كشتيد چگونه ميتوانيد خود را فرقه ناجيه بدانيد ؟
سؤال ديگر اينكه مگر علماء الأزهر صريحاً نگفتند كه اختلاف بين ما و شيعيان كمتر از اختلاف بين خود ما فرق اهل سنت است ؟ اگر واقعا شما خودتان را اهل نجات ميدانيد مگر مفتي اعظم الأزهر نگفت كه شيعه جزء فرق حقه است و ما پنج فرقه داريم : حنفي ، شافعي ، مالكي ، حنبلي و جعفري ( شيعه ) ؟ ما هم بجاي همانها ميشويم و اگر ميخواهيد بگوئيد نه كساني را كه علماء اهل سنت گفتند پس شيعه را هم بايد داخل بدانيد و اگر بخواهيد بگوئيد فقط ما اهل سنت و شيعه ها نه ، پس بايد دليل بياوريد شما خودتان همديگر را تكفير كرديد و بدون دليل نبايد حرف بزنيد و جدا از آن روايات را عرض كرديم .
البته يك مطلب واضح است كه ابن حجر روايت نقل كرده كه رسول خدا فرمودند : « عَلِيٌ وَ شِيعَتُهُ هُم الفَائِزُونَ : علي و شيعيان او فائز هستند » حالا اگر اهل سنت خودتان را طبق برخي از ادعاهايشان شيعه حضرت علي ميدانند بايد توجيه كنند كه چطور خودشان را شيعه حضرت علي ميدانند .
سؤال يكي از بينندگان :
پيامبر اكرم فرمودند حلال من حلال است تا روز قيامت و حرام من حرام است تا روز قيامت ، پس چرا عمر طواف نساء و نمازش را حرام كرد و يا چرا متعهء را حرام كرده است و يا چرا بدعت نهاد و نماز تراويح را از خودش درست كرد ؟
پاسخ آقاي يزداني :
ابتدا اينها را بصورت خلاصه توضيح ميدهيم نماز تراويح خيلي واضح است در صحيح ترين كتابهاي اهل سنت آمده اولين كسيكه تراويح را بدعت نهاد خود خليفه دوم بود و مثلا محمد بن اسماعيل بخاري در صحيح خود حديث 1905 اين روايت را نقل ميكند از ابي هريرهء : « أَنَّ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قَالَ مَن قَامَ رَمَضَانُ إِيمَاناً وَ إِحتِسَاباً غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ قَالَ إِبنُ شَهاب وَ تُوُفِّيَ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم وَ الأَمرُ عَلَي ذَلِكَ ثُمَّ الكَانَ الأَمرُ عَلَي ذَلِكَ وَ فِي خَلاَفَهءِ أَبِي بَكرِ وَ صَدرِ خَلاَفَهءِ عُمَر : ابوهريره نقل كرده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند هركس نافله رمضان را با ايمان و قربتاً الي الله بخواند خداوند گناهان او را ميبخشد و ابن شهاب ميگويد رسول خدا از دنيا رفت و وضعيت بهمين صورت بود و مردم نماز تراويح نميخواندند و نمازهاي مستحبي را بجماعت نميخواندند و در زمان خلافت ابوبكر و اوائل خلافت عمر هم به همين صورت بوده » .
ابن حجر اصغلاني در شرح اين روايت ميگويد « وَ الأَمرُ عَلَي ذَلِكَ أَي عَلَي تَركِ الجَمَاعَهء فِي التَّرَاوِيحِ : منظور از علي ذلك ترك خواندن تراويح به جماعت است » .
و بخاري از خليفه دوم نقل ميكند كه خود عمر ميگفت : « نِعمَ البِدعَهءُ هَذِهِ البِدعَهء : اين بدعت چه بدعت خوبي بود » و البته بسياري از علماء اهل سنت صراحتاً گفته اند كه اولين كسيكه اين نماز تراويح را بدعت نهاد خليفه دوم است مثلاً محمد بن زُهري متوفي 230 ميگويد : « وَ أَوَّلُ مَن سَنَّ قِيَامُ شَهرِ رَمَضَانِ : عمر اولين شخصي است كه بدعت تراويح را در رمضان بنيان گذاري كرد » و همچنين احمد بن يحيي بلاذري ميگويد : « وَ أَوَّلُ مَن سَنَّ قِيَامُ شَهرِ رَمَضَانِ » و بقيه علماء اهل سنت حدود بيست يا سي نفر را من دسته بندي كردم كه اينها معتقدند كه عمر اولين شخصي است كه نماز تراويح را بدعت نهاد .
اما در بحث ازدواج موقت روايت بسيار زياد است و اولين روايت از صحيح بخاري نقل ميكنيم كه بخاري صراحتاً ميگويد عمر اولين كسي بود كه اين بدعت را نهاد در جلد 5 صفحه 1153 حديث 4787 از عبد الله بن مسعود نقل ميكند : « كُنَّا نَقذُوا مَعَ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم وَ لَيسَ لَنَا شَيءٌ فَقُلنَا أَلاَ نَستَخسِي ؟ فَنَهَي نَا عَن ذَلِكَ : ما با رسول خدا در يك جنگ بوديم و زن يا كنيزي با ما نبود به پيامبر اكرم گفتيم خودمان را خسني كنيم و پيغمبر فرمودند اينكار را نكنيد » بعد پيامبر به ما اجازه دادند كه با زنان عقد موقت كنيم « نَنكَحُ المَرءَاهءُ بِالثَّوبِ » با يك لباسي كه در اختيار داريم و يا لباسي كه اضافه داريم زنها را عقد كنيم و بعد هم اين آيه را خواندند « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنوُا لاَ تُحَرِّموُا طَيِّبَاتُ مَا أَحَلَّ اللهُ لَكُم وَ لاَ تَعتَدُوا إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ المُعتَدِينِ » ( سوره مائده آيه 87 ) و اين مطلب در صحيح بخاري است .
جالب است كه از عطاء نقل كرده و از جابر بن عبدالله انصاري نقل كرده كه جابر درحاليكه لباس عمره پوشيده بود پيش ما آمد و ما به منزل او رفتيم و مردم از چيزهاي مختلفي سؤال كردند تا اينكه بحث متعه پيش آمد و جابر گفت « نَعَم إِستَمتَعنَا عَليَ عَهدِ رَسُولِ الله و ابوبكر و عمر : ما هم در زمان رسول خدا و هم در زمان ابوبكر و عمر متعه انجام ميداديم » و اين در صحيح مسلم جلد 2 صفحه 1022 حديث 1405 كتاب النكاح باب النكاح المتعهء است و البته دهها روايت ديگر در اين باره است .
بخاري در صحيح خودش صراحتاً اعتراف ميكند كه « أَنزَلَت آيَهءُ المُتعَهء فِي كِتَابِ اللهِ فَفَعَلنَاهَا مَعَ رَسول الله و لَم يُنزَل قُرانٌ يُحَرِّمُوهُ وَ لَم يَنهَي عَنهَا حَتَّي مَاتَ قَالَ رَجُلٌ بِرَأيِ مَا شَاءَ قَالَ مُحَمَّد هُوَ عُمَر : از عمران بن حسين نقل شده كه آيه متعهء در قرآن آمد و نازل شد و ما هم همراه پيامبر انجام ميداديم ( يعني هم ما انجام ميداديم و هم رسول خدا انجام ميداد ) و آيه اي از قرآن نازل نشد كه آن را حرام كند و رسول خدا هم از آن نهي نكرد تا اينكه يك فردي با رأي خودش هرچه دلش خواست گفت و بخاري صراحتاً ميگفت او عمر است » و البته باز روايت بسيار زياد است .
و بسياري از صحابه اينكار را انجام ميدادند و يكي از كساني كه انجام ميداد اسماء دختر ابوبكر بود و اينها خيلي زياد است و در برنامه اي توضيح داديم كه حتي شبكه ظلمت متعه را زنا ميدانستند و ما هر چه با آنها تماس ميگرفتيم و آنها به ما اجازه ندادند و اگر متعه زنا باشد خوب متأسفانه اين توهين بزرگي به دختر ابوبكر ميشود كه نسائي با سند صحيح اين مطلب را نقل كرده كه ما رفتيم به نزد اسماء دختر ابوبكر « وَ سَأَلنَاهَا عَن مُتعَهءِ النِّسَاءِ ؟ فَقَالَت فَعَلنَاهَا علي عهد رسول الله : و از متعه زنان سؤال كرديم ؟ پس گفت ما اين كار را در زمان پيامبر انجام داديم » ما يعني زنان صحابه و خودش هم قطعاً انجام ميداده است .
و اين مطلب در سنن نسائي جلد 3 صفحه 326 حديث 5440 و مسند ابي داود تيالسي جلد 1 صفحه 227 حديث 1637 و تلخيص الحديث ابن حجر اصغلاني كه كتاب معتبري است جلد 3 صفحه 159 ببينند .
سؤال يكي از بينندگان :
اهل سنت هم به امام حسين عليه السلام احترام ميگذارند و هم به قاضي شُريح احترام ميگذارند لطفاً در مورد قاضي شُريح توضيح بفرمايند ؟
پاسخ آقاي ابو القاسمي :
ما شيعيان حق را اين ديديم كه اگر كسي كار بدي انجام داده توبيخ شود و اگر كار خوبي انجام داد مدح شود و شريح در زمان اميرالمؤمنين قاضي خوبي بود و بهمين خاطر مدح شده است چون كار خوبي انجام داده است و از طرف ديگري باعث شهادت حضرت امام حسين و مسلم شده است ما نميگوئيم اگر كار خوبي انجام داد كار بدش ناديده گرفته شود و اگر كار بدي انجام داد كار خوبش ناديده گرفته شود و يا چون صحابي است خوب است خير معيار ما حق است و هر كس را كه كار خوب انجام داد مدح ميكنيم و البته در مجموع « إِنَّ أَكرَمَكُم عِندَ اللهِ أَتقَاكُم » ( سوره حجرات آيه 13 ) .
سؤال يكي از بينندگان :
در يكي از برنامه هاي يك شبكه اي آيه اي از قرآن خوانده شد كه خداوند فرموده است شكر خدا را بجا بياوريد و شعائر خدا را بجا آوريد و حج بجا آوريد و بعد فردي توضيح داد كه ما بايد شكر خدا بكنيم و شكري كه خداوند در اين آيه به آن دستور داده است يعني سلامتي و اينكه مريض نيستيم و ... شما بيشتر توضيح بدهيد من با اين معلوماتم فكر نميكنم منظور خداوند چنين شكري بوده است ؟!
پاسخ آقاي ابوالقاسمي :
من دقيقاً متوجه نشدم كه منظور ايشان كدام آيه بوده است ولي طبق رواياتي كه در كتب اهل سنت آمده است آيه « أَليَومِ أَكمَلتُ لَكُم دِينَكُم وَ أَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتِي » ( سوره مائده آيه 3 ) در غدير خم نازل شده است و بزرگترين نعمت ولايت است و بعلت كمبود وقت نميتوانم زياد توضيح بدهم عزيزان ميتوانند به سايت مؤسسه تحقيقاتي وليعصر بخش مقالات رجوع كنند كه دو مقاله در اين باره است يكي تواتر حديث غدير در كتب اهل سنت است و ديگري دلالت حديث غدير است و در اين دو مقاله ما آنها را بررسي سندي كرديم .
خود آيه ميگويد بزرگترين نعمت و تمام نعمت ولايت است ، در يكي از تفسيرها از حضرت سؤال كردند : « ثُمَّ لَتُسئَلُنَّ يَومَئِذٍ عَنِ النَّعِيم » ( سوره تكاثر آيه 8 ) منظور از نعيم چيست ؟ حضرت فرمودند اگر به مهماني بروي آيا صاحبخانه هنگام بيرون رفتن چيزهائي را كه خورده اي بشمارد نميگوئي چه فرد پست و لعيني است ؟ خداوند ما را دعوت كرده به اين دنيا آيا واقعاً خداوند از غذا و آب از ما سؤال ميكند ؟
اگر كسي نعمت ولايت را انكار كرد بخاطر اينها هم توبيخ ميشود كه هم ولايت كه بزرگترين نعمت است را انكار كردي و هم بقيه كارها را انجام دادي ؟! اما اگر كسي بزرگترين نعمت را تكريم كند فرق ميكند .
سؤال يكي از بينندگان :
بحث برادري و قرابت با اهل سنت مطرح است و من ميخواهم بدانم حدّ اين برادري چقدر است در حاليكه آنها جوانان ما را تطميع ميكنند و به آنها شبهه وارد ميكنند و با نحوهاي مختلفي روي آنها كار ميكنند تا دست از ولايت اميرالمؤمنين بردارند ، مشخص كنيد كه اين حد برادري را براي ما بيان بفرمائيد ؟
پاسخ آقاي ابوالقاسمي :
اولين مطلب اين است ما در قرآن داريم كه وقتي موسي بنزد هارون آمد قوم حضرت موسي گوساله پرست شده بودند حضرت موسي به هارون گفت چرا از من اطاعت نكردي « أَلاَ تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيتَ أَمرِي ، قَالَ يَبنَؤُمَّ لاَ تَأخُذُ بِلِيحَتِي وَ لاَ بِرَأسِي إِنِّي خَشَيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقتَ بَينَ بَنِي إِسرَائِيلَ وَ لَم تَرقُب قَولِي : اي پسر مادرم نيا و موهاي من را بگير من از يك چيز ترسيدم و حاضر شدم با گوساله پرست متحد شوم اما بين امت تو تفرقه ايجاد نشود » ( سوره طه آيه 93 و 94 ) .
واقعاً كسانيكه مي آيند و شيعه را متهم ميكنند و ميگويند شيعيان توسل دارند و اين شرك خفي است ، اصلاً شما گوساله پرستي فرض كنيد ، آيا از اين بيشتر است ؟ حضرت هارون با گوساله پرست همراه شد جنگ نكرد ولي تبليغ دين كرد و كشتار نكرد و خونشان را نريخت بخاطر اينكه وحدت از بين نرود و اين اهميت وحدت است و ما هم به همين تمسك ميكنيم و با اين افكار معلوم ميشود كه با ساده ترين آموزه هاي قرآني آشنائي ندارند .
در لندن در سال 1380 شمسي در شبكه اي ام ان يك ميزگرد براي تقريب بود كه جمعي از افراد ايراني و انگليسي و از كشورهاي مختلف بودند و از مصر آقا شيخ محمد آشوب معاون كل دانشگاه الأزهر گفت : « فكرهء التقريب لا معنيها بهذا : ما كه ميگوئيم تقريب مقصودمان يكي كردن مردم نيست و اين نيست كه هر مسلماني را از مذهبش برگردانيم بلكه تقريب بمعناي بحث و گفتگوي علمي و قانع كردن و قانع شدن است تا با صلاح علم بتوانيم جلوي افكار اشتباه و خرافي را بگيريم » .
شهيد مطهري عبارت بسياري جالبي دارد كه ميفرمايد : « چگونه ممكن است كه از پيروان يك مذهب تقاضا كرد كه بخاطر مصلحت حفظ وحدت دست از فلان اصل اعتقادي و عملي خود كه به هر حال آن را جز اسلام ميدانند بردارند » يعني به اسم اسلام دست از جزئي از اسلام بردارد « ما خود شيعه هستيم و افتخار پيروي اهلبيت عليه السلام را داريم كوچك ترين چيزي حتي يك مستحب و يا مكروه كوچك را قابل مصالحه نميدانيم » متاسفانه نميدانم اينهائي كه مي آيند و ميگويند مثلاً حالا براي حفظ وحدت شهادت حضرت زهرا را منكر شويد و آن را مطرح نكنيد ! براي بحث وحدت غدير را هم كنار بگذاريم ! و بخاطر بحث وحدت شهادت امام حسين را عليه السلام هم كنار بگذاريم ! ما ميخواهيم وحدت باشد تا بتوانيم به بازارهاي علمي جهان اسلام بيائيم و معارف شيعه را مطرح كنيم و اين معارف مطرح شود نه اينكه به اسم وحدت معارف را كنار بگذاريم و يك يك معارف را كنار بگذاريم تا وحدت پيش برود .
و بعد شهيد مطهري به سيره اميرالمؤمنين اشاره ميكنند و ميفرمايند : سيره اميرالمؤمنين به اين صورت بوده كه آن حضرت از اظهار و مطالبه حق خود و شكايت از ربايندگان خودداري نكرد و با كمال صراحت ابراز داشت و علاقه به اتحاد اسلامي را مانع آن قرار نداد و خطبه هاي فراواني در نهج البلاغه شاهد اين مدّعاست و از طرف مقابل آن حضرت شمشير بدست نگرفتند كه كشتار راه نياندارند و اين مطالب در كتاب امامت و رهبري جلد صفحه 16 تا 21 چاپ صدرا زمستان سال 64 آمده است .